گاهی همان کسی که دم از عقل میزند در راه هوشیاری خود مست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست وقتی که قلب خون شده بشکست می رود
اول اگرچه با سخن از عشق آمده آخر خلاف آنچه که گفته است می رود
گاه ی کسی نشسته که غوغا به پا کند وقتی غبار معرکه بنشست می رود
اینجا یکی برای خودش حکم می دهد آن دیگری همیشه به پیوست می رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای وقتی میان طایفه ای پست می رود
هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود
این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست تیریست بی نشانه که از شست می رود
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند اما مسیر جاده به بن بست می رود
افشین یداللهی